حُرّ یعنی تجسم توبه در تاریخِ پر از گناه
حُرّ یعنی تجسم توبه در تاریخِ پر از گناه
در تقابل تمدنی که ما با غرب داریم همهی تلاش غرب آن است که فضای جامعهی ما را گناهآلود کند و طوری القاء نماید که روح جوانان ما را تسخیر کرده است و ما را گرفتار یأسِ فرهنگی نماید و هنر ما آن است که متوجه غِنای فرهنگی خود باشیم و بدانیم تمدن آیندهی ما ظرفیت جایدادنِ حرّهای زیادی را دارد همانطور که امام حسین(ع) در نهضت خود جای حرّ را باز کردند و او را از چنگال فرهنگ اموی نجات دادند و در این راستا لازم است که شخصیت حرّ را در فرهنگ کربلا بیابیم تا در ادامهی فرهنگ کربلا نقشههای فرهنگ امویِ این زمانه یعنی فرهنگ ظلمانی غرب را خنثی کنیم و جوانانمان را از چنگال آن فرهنگ نجات دهیم. در این راستا نکات زیر قابل تذکر است:
1- حُرّ از پیوستگان به امام حسین(ع) است، آنقدر دیر رسید که افق اقبالاش در شرف تاریکشدن بود، ولی در مقابل انبوه موانعی که در مقابل توبهی او بود، مأیوش نشد و هر موقعیتی که در مقابل او قرار میگرفت را یک آغازی جدید به حساب آورد.
2- حُرّ به عنوان فرماندهی سپاه هزار نفری دارای روحیهی استواری است که به تنهایی نیز به عزمی هزار نفری آراسته بود، همینکه از قصرکوفه به سوی امام حسین(ع)روانه شد ندایی از پشت سر شنید که گفت: «بشارت بادت ای حرّ به بهشت»، پس نگاهی به عقب سر کرد و کسی را ندید و در منزل «ذی حُسم» با قافلهی امام حسین(ع)برخورد کرد. حضرت به جوانان فرمودند؛ به افراد آن لشکر و به اسبانشان آب دهید. وقت نماز در حالیکه حرّ و سپاهیانش نماز را با امام اقامه میکنند، بین اذان و اقامه خطاب به حرّ و لشکریانش فرمودند: من به سوی شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههای دعوت شما به من رسید، پس اگر بر سر سخن خود باقی هستید من هستم وگرنه اگر از آمدن من ناخرسندید من هم منصرف میشوم. حرّ گفت: « لَسْنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ کَتَبُوا إِلَیْک» ما از آن گروه نیستیم که به سوی شما نامه نوشتند، ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را نزد عبیداللّه بن زیاد ببریم، و امام فرمودند: « الْمَوْتُ أَدْنَى إِلَیْکَ مِنْ ذَلِک»(الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 80 ) مرگ نزدیکتر است به تو از این آرزو. و بالاخره بنا شد راهی پیش گیرند که نه به کوفه نزدیک شوند و نه به مدینه، و در بین راه امام(ع) خطبه خواندند و متذکر شدند که نباید از سلطان جائر پیروی کرد وگرنه در قیامت در همان آتشی وارد میشویم که آن سلطان جائر وارد میشود. حرّ در بین راه از سر دلسوزی به امام نزدیک شد و گفت: ای حسین! « ُ إِنِّی أُذَکِّرُکَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ فَإِنِّی أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. » خدا را در بارهی نفسات در نظر آر، من میبینم اگر با آنها به جنگ بپردازی تو را به قتل میرسانند. امام فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ »آیا مرا از مرگ میترسانی؟ و حضرت در جواب او اشعاری را خواندند حاکی از آنکه مرگ برای جوانمرد در راه خدا ننگ نیست، و حرّ دید مرگ در مقابل حسین(ع) بسیار زبون است. هر دو به راه ادامه دادند تا نامهای از طرف عبیداللّه آمد که در هرجا حسین(ع) هست متوقفاش کنید . حضرت صلاح ندیدند مقاومت کنند و در سرزمین کربلا پیاده شدند و چون فهمیدند نام آن سرزمین کربلا است با توجه به حدیث امّ سلمه و سخنی که از رسول خداf شنیده بودند، فرمودند: «هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِکَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا»(بحار، ج 44، ص 383) اینجا موضع گرفتارى و بلاء میباشد، اینجا محل خوابیدن شتران ما است، اینجا محل خیمه و اثاث ما است اینجا محل شهید شدن مردان ما میباشد. اینجا محل ریختن خونهاى ما است. برای حضرت روشن شد زمان آن رسالت تاریخی که به دوش ایشان گذاشته شده فرا رسیده و بیش از همه مقام بلندپایه و عزّت نفس خود را میدانستند و لذا یاران خود را جمع کردند و سختی کار را و آیندهی آن را متذکر شدند، تا بالاخره در روز عاشورا عمر سعد لشکر خود را در مقابل لشکر امام حسین(ع) آماده کرد. حرّ به عمر سعد گفت: آیا تو تصمیم به جنگ با این مرد را داری؟ عمر گفت: آری به خدا، جنگی که آسانترین شکل آن بریدن سرها و قطعکردن دستها است. حرّ گفت: آیا به هیچیک از این پیشنهادهایی که به شما کرد رضایت نمیدهید؟ عمر سعد گفت: به خدا اگر کار به من واگذار بود میکردم ولیکن امیر تو إبا دارد.
حرّ برگشت و در میان لشکر در جایی ایستاد ولی به سوی نفرات خود نرفت مبادا مقام بر او غلبه کند و تا در آن فرصت اندک فکری بکند. «قُرة بن قیس» با او بود برای آنکه او را از سر خود باز کند، به او گفت: اسب خود را امروز آب دادهای؟ و او را فرستاد تا به اسباش آب دهد. حرّ راهی را انتخاب کرده بود که اگر لشکرش بفهمند صد دیوار جلوی مقصد او میکشند، باید قبل از کشف قضیه کاری بکند وگرنه ممکن است با هزار مانع روبهرو شود، در حالیکه او باید هزاران قوه بهکار برد و هزاران گذشت بنماید تا آن تصمیم بزرگ عملی شود، چگونه از این ساحت زیستی که یک عمر در آن بهسر برده خود را به ساحتی دیگر وارد کند؟
حرّ پس از دورشدنِ قُرة بن قیس، بنا کرد اندکاندک رو به سوی حسین(ع) آمد، نظر دارد هرچه بتواند خود را از لشکر و حوزهی قدرت آنها آرامآرام بیرون بکشد و قدمقدم از میدان نفوذ آنها دورتر شود، گویی خود ستونی از لشکر است که پیش میرود. «مهاجربن اوس ریاحی» به او گفت: چه خیال داری؟ آیا خیال حمله داری؟ زیرا وضع ظاهری خود را به آن شکل درآورده بود - جواب نداد- از هیچکس ایمن نبود تا راز خود را با او در میان گذارد نکند که یا مانع او شوند و یا برای خوشخدمتی به عبیداللّه او را از پای درآورند. حرّ مرگ را انتخاب کرده بود اما پس از ساعتی دیگر و در زیر سایهی امام محبوبی که بنا است نزد او عذرخواهی کند، ندامت از گذشته و امید به آینده، قلیان خوف و رجاء در درون او جزر و مدّی بهپا کرده بود، هیچکس تا این حدّ او رامضطر نیافته بود. مهاجربن اوس که وضع حرّ را دید گفت: ای ریاحی! کار تو شبههناکاست، هرگز در هیچ موقعی مانند آنچه اکنون در تو میبینم ندیدهام. اگر گفته میشد شجاعترین مردم کوفه کیست؟ من از تو نمیگذشتم، پس این چیست که در تو میبینم؟ جواب داد: راستش من خود را مخیّر بین جنّت و نار میبینم.
حرّ و حقیقت «توبه»
...