فلسفه علم
فلسفۀ علم، یک فلسفۀ مضاف است، بدین معنا که دربارۀ علم
بحث میکند. ابتدا مناسب است که در عبارتِ فلسفۀ علم، منظورمان را از علم روشن کنیم.
گاهی منظور از علم، یک قضیه است که دربارۀ چیزی اِخبار میکند؛ مثلاً این گزاره که
«امروز هوا خوب است»، از یک پدیدۀ واقعی حکایت میکند، پس مصداق علم است، اما گاهی
اوقات واژۀ علم به یک «نظام معرفتی» اشاره دارد. این نظام معرفتی، خود شامل گزارههای
متعددی است که در انسجام با یکدیگر قرار دارند. اگر علم را به معنای دوم و مثابهِ یک
نظام علمی در نظر بگیریم و با نگاه فلسفی آن را بررسی کنیم، وارد حوزۀ فلسفۀ علم شدهایم.
فلسفۀ علم به تبیین و تحلیل عقلانی روشها و محصولاتِ تحقیقاتِ درجۀ اول -که در واقع
کار عالمان است- میپردازد. درواقع فلسفۀ
علم نوعی نگاه از بالا و بیرونی به علم دارد.
پس از ذکر این مقدمه، به سراغ مباحث فلسفۀ علم -به همان
نحوی که در قرن بیستم طرح شدهاند- میرویم.
پوزیتیویسم
پوزیتیویستم به معنای عام آن، با اندیشههای «اوگوست کنت»
در قرن نوزدهم شروع شد. اولین ویژگی، انفکاک علم از متافیزیک است. این ویژگی به تبعِ
نوعی علمزدگی و علمگراییِ حداکثری شکل میگیرد. بدین معنا که هر نظامی به جز علم،
به لحاظ معرفتی نامعتبر محسوب میشود.
خصوصیت دیگر پوزیتیویسم یا اثباتگرایی به معنای عام آن،
تفکیک مشاهده از نظریه است؛ یعنی مشاهدات ما فارغ از نظریات و پیشفرضهای ما صورت
میگیرند و داور نهایی در مورد نظریهها هستند. مؤلفۀ سوم این است که امور واقع، کاملاً
منفصل و جدا از ارزشها هستند. به تعبیر دیگر، دانش از ارزش جداست و این دو را نباید
با یکدیگر خلط کرد. مؤلفۀ چهارم، جدایی مقام کشف از مقام داوری در علم است.
مقام کشف یک نظریۀ مرتبط به منشأ شکلگیری نظریه، در ذهن
دانشمند است و به معنای بستری است که منجر به شکلگیری نظریه در ذهن دانشمند میشود.
مقام داوری، مربوط به حوزۀ روششناسی و خود نظریه است. پوزیتویستها به منشأ پیدایی
نظریه و بستری که نظریه در آن شکل گرفته، کاری ندارند و تنها به روششناسی خاصی توجه
دارند که نظریه بر آن اساس صورتبندی و بیان شده است.
....