هدف جنگ نرم
در چارچوب اهداف جنگ نرمِ دشمن، باقی ماندن نام «جمهوری اسلامی» و حتی حضور یک معمم در رأس آن مهم نیست، مهم آن است که ایران تأمینکنندهی اهداف آمریکا، صهیونیسم و شبکهی قدرت جهانی باشد.
در چارچوب اهداف جنگ نرمِ دشمن، باقی ماندن نام «جمهوری اسلامی» و حتی حضور یک معمم در رأس آن مهم نیست، مهم آن است که ایران تأمینکنندهی اهداف آمریکا، صهیونیسم و شبکهی قدرت جهانی باشد.
به نظر می رسد خیلی از کسانی که در حوزه مسجد کار می کنند تعریف و نگاه درستی به مسجد ندارند!!!!!!
پدید آوردن هویتى به نام مسجد، نخست در قبا و سپس در مدینه، در شمار زیباترین و پرمغزترین ابتکارهاى اسلام در آغاز تشکیل جامعه ى اسلامى است: خانه ى خدا و خانه ى مردم؛ خلوت انس با خدا و جلوت حشر با مردم، کانون ذکر و معراج معنوى و عرصه ى علم و جهاد و تدبیر دنیوى؛ جایگاه عبادت و پایگاه سیاست، دوگانه هاى به هم پیوسته ئى است که تصویر مسجد اسلامى و فاصله ى آن با عبادتگاههاى رائج ادیان دیگر را نمایان میسازد. در مسجد اسلامى، شور و بهجت عبادت خالص با نشاط زندگى پاک و خردمندانه و سالم، در هم مىآمیزد و فرد و جامعه را به طراز اسلامى آن نزدیک مىکند. مسجد، مظهر آمیختگى دنیا و آخرت و پیوستگى فرد و جامعه در دیدگاه و اندیشه ى مکتب اسلام است. با این نگاه، دلهاى ما براى مسجد مىتپد و از شوق و احساس مسئولیت، لبریز مىگردد.(مقام معظم رهبری)
سوءظنّ به جریان رسانهای دشمن؛ یکی از چیزهایی که خیلی لازم است، سوءظنّ به جریان رسانهای دشمن است. امروز یکی از بخشهای پُرخرج دشمنان ما عبارت است از بخش رسانه؛ خیلی پُرخرج است برایشان، یعنی هزینه میکنند، پول میگذارند، آدمهای متخصّص میآورند؛ خیلی خرج دارد برایشان؛ علیه چه کسی؟ علیه جمهوری اسلامی. خب، اصلاً همّت این جریان رسانهای این است که بر روی یک نقاطی تکیه کند که جمهوری اسلامی را میتواند زمینگیر کند؛ مثلاً ایجاد یأس، ایجاد نقاط منفی، نقاط منفی را درشت کردن، نقاط مثبت را بکلّی حذف کردن. حالا من امروز در روزنامه خواندم، البتّه اطّلاع دقیق عینی ندارم امّا امروز در روزنامه بود که این [بنگاه] سخنپراکنی انگلیس، راهپیمایی دیروز را که حقیقتاً یک پدیده است -اصلاً راهپیمایی روز قدس در این سالها که هوا به این گرمی و روزها به این بلندی است با دهان روزه، واقعاً یک پدیده است- و این جمعیّت عظیم و انبوه در تهران و شهرستانها [را منعکس نمیکند]؛ این خبر کوچکی نیست؛ اینها که کوچکترین خبرها را بازتاب میدهند، این را بازتاب نمیدهند؛ این سیاست رسانهای است دیگر؛ بعکس، اگرچنانچه یک نقطهی منفیای وجود داشته باشد، این را صد برابر بزرگ میکنند. یکی از اصول این باشد که نگاه به جریان رسانهای دشمن -چه جریان رادیو تلویزیونیاش، چه جریان ماهوارهایاش، چه جریان فضای مجازیاش- نگاه سوءظنآمیز باشد.
در عصر تسلّط ظلم، کفر و الحاد بر سرتاسر عالم؛ در عصری که عدالتْ خلاف قانون و ظلمْ قانون و مقررّاتِ بینالمللی شده است، حق به حکومت رسید. اینکه شما میبینید ابرقدرتها زورگویی میکنند و میخواهند نظام جدیدی را بر دنیا حاکم کنند - که البته همان نظام قبلی هم نظام حاکمیّت ابرقدرتها بود - این، همان سلطه ظلم است. برای هر آنچه در دنیا ظلم، حقکشی و تبعیض میشود، اسمهای قانونی مثل «حقوق بشر»، «دفاع از ارزشهای انسانی» و از این قبیل میگذارند. بدترین نوع سیطره ظلم این است که ظلم به اسم عدل و ناحق به اسم حق، بر دنیا مسلّط شود. در چنین زمانی، ناگهان به برکت عاشورا، حجاب ظلمت شکافته و خورشید حقیقت آشکار شد. حق، به قدرت و حکومت رسید. اسلام که همه دستها سعی میکردند آن را منزوی کنند، در وسط عرصه، خودش را مطرح کرد و دنیا مجبور شد که حضور اسلامِ راستین و ناب را در شکل حکومت جمهوری اسلامی بپذیرد. شروع نهضت پانزده خرداد هم به برکت عاشورا بود. امسال بعد از گذشت سی و دو سه سال از حادثه پانزده خرداد، مثل آن سال اوّل، دوباره خرداد با محرّم همزمان و مقارن شده است.
در پانزده خرداد که در سال چهل و دوی شمسی - هشتاد و سه قمری - با دوازدهم محرّم مصادف بود، امام بزرگوار ما رضواناللَّهتعالیعلیه در عرصه عاشورایی و با بهرهبرداری به بهترین شکل ممکن از ماجرای عاشورا و محرّم، توانستند پیام حق و دادِ برآمده از دلِ خود را بهگوش مردم برسانند و مردم را متحوّل کنند. اوّلین شهدای ما هم در ماجرای پانزده خرداد، در تهران، ورامین و بعضی جاهای دیگر، همین سینهزنهای حسینی بودند که آمدند و در معرض تهاجمِ دشمنِ عاشورا قرار گرفتند. در سال پنجاه و هفت هم مشاهده کردید ماجرای آن روز و ماهی را که در آن، خون بر شمشیر پیروز میشود. این نام را امام بزرگوار از همه قضایای محرّم، خلاصهگیری، استحصال و مطرح کردند. همینطور هم شد. یعنی مردم ایران به پیروی از حسینبنعلی علیهالسّلام، درس عاشورا را گرفتند و در نتیجه خون بر شمشیر پیروز شد. این موضوع در ماجرای امام حسین چیز عجیبی است.
خوب؛ حالا ما و شما، امانتدار و وارثِ این حقیقت تاریخی هستیم. امروز کسانی هستند که میخواهند ماجرای عاشورا را به عنوان یک درس، خاطره و یک شرح واقعه، از زبان علما، روحانیون، مبلّغین، مبلّغات و امثال اینها بشنوند. ما در این زمینه چه خواهیم کرد؟ در اینجا به قضیه خیلی مهمِّ تبلیغ میرسیم. اگر روزی این طلّاب جوان، فضلای حوزههای علمیّه، مبلّغین، وعاّظ، مدّاحان و روضهخوانان، توانستهاند ماجرای عاشورا را مثل حربهای علیه ظلمات متراکم حاکم بر فضای زندگی همه بشر به کار گیرند و با این تیغ بُرنده الهی پرده ظلمات را بشکافند و خورشید حقیقت را به شکل حاکمیّت اسلام، واضح و آشکار کنند - این حقیقت در زمان ما اتّفاق افتاده است - چرا نباید متوقّع بود که در هر عصر و زمانی - هر چه هم که تبلیغات دشمن در آن دوره سخت، همهگیر و ظلمات «اشّد تراکماً» باشد - مبلّغین، گویندگان و علمای دین، بتوانند علیه هر باطلی، شمشیر حق و ذوالفقار علوی و ولوی را در دست گیرند و از آن استفاده کنند!؟
چرا ما چنین چیزی را مستبعد بدانیم!؟ درست است که امروز تبلیغات دشمن، همه فضای ذهن بشریّت را فرا گرفته است. در این، شکّی نیست. درست است که اموال کلانی برای تشویش چهره اسلام، بخصوص تشیّع، خرج میشود. درست است که هر کس که منافع نامشروعی در زندگی ملتها و کشورها دارد، خود را موظّف به فعالیت علیه اسلام و حکومت اسلامی میبیند. درست است که کفر، با همه تفرّق و تشتّتش، با استفاده از همه امکانات، در یک امر اتّفاق کرده و آن ضدّیت با اسلامِ ناب است و حتّی اسلام محرَّف را هم به جنگِ اسلامِ ناب آورده و به میدان کشانیده است. اینها همه درست؛ اما آیا جناح حق و جبهه اسلامِ نابِ نمیتواند در مقابل این تبلیغات خصمانه و خباثتآلود، به برکت روح، پیام و حقیقت عاشورا و پیام محرّم، همان معجزه را یک بار دیگر تکرار کند!؟ چرا نتواند!؟ سختی دارد؛ اما ممکن است. همّت و فداکاری لازم دارد. راه باز است؛ بنبست نیست.
یک کار دیگری هم که به نظر من جایش خالی است، نوشتههائی دربارهی فلسفهی تطبیقی است؛ شبیه آن کاری که ویل دورانت در «لذات فلسفه» کرده، که لابد ملاحظه کردهاید. «لذات فلسفه» یک کتابی است که با ادبیات خیلی شیوا و شیرینی نوشته شده و مرحوم دکتر عباس زریاب هم ترجمهی خیلی خوبی کرده؛ انصافاً خیلی خوشقلم ترجمه کرده. این کتاب، مباحثه و مناظرهی بین فلاسفهی قدیم و جدید غرب است در یک مسئلهی خاصی؛ مثل اینکه اینها یک جلسهای تشکیل دادهاند و دارند با هم بحث میکنند؛ هگل یک چیزی میگوید، بعد کانت جواب او را میدهد، بعد دکارت حرف خودش را میزند؛ همین طور دانه دانه اینها شروع میکنند با همدیگر بحث کردن. اگر یک چنین کار شیرین و شیوائی انجام بگیرد، چقدر خوب است. فرض کنید این کار دربارهی موضوع «اصالةالوجود» انجام بگیرد؛ ملاصدرا یک حرف دارد، همین مرحوم آقا علی حکیم یک حرف دارد، مرحوم جلوه یک حرف دارد؛ بعد، از قدما، شیخ اشراق یک حرف دارد - که منکر این معناست - میرداماد یک حرف دارد. اگر فرضاً اینها با همدیگر بحث کنند، چقدر چیز قشنگی از آب در میآید. اینها حکمت را ترویج میکند، و ما امروز به این ترویج احتیاج داریم.
یک نکتهی کوتاهی را من در مورد جبههی مقابل عرض بکنم. جبههی مقابل یعنی چه؟ تبلیغات آن جبهه به خودش اسم «جامعهی جهانی» گذاشته، که این یک دروغ بزرگی است؛ به هیچ وجه جامعهی جهانی نیستند؛ یک تعداد معدودی از کشورها هستند. محور اصلی دشمن هم عبارت است از رژیم صهیونیستی و کشور ایالات متحدهی آمریکا؛ بقیه یا از لحاظ سیاستها تابعند، یا دچار رودربایستیاند، یا دچار ضعف مفرطند و کاری نمیتوانند بکنند. عدد زیادی بر محور این دو عنصر اصلی مجتمع نیستند؛ نه امروز، نه سالهای گذشته. ادعاها را رها کنید؛ واقعیتها این چیزی است که عرض میکنم.
خوب، ملاک چیست در اینکه ما این دو تا دولت را یا این دو مجموعه را مخالفین اصلی خودمان در این جبههبندی میدانیم؟ این مخالفت چیست؟ ببینید، دو جور مخالفت است: مخالفتهای بنیانی، مخالفتهای سطحی. مخالفتهای سطحی مثل مخالفتهای ارضی، مخالفت بر اثر مسائل تجاری، مخالفت در بعضی از سیاستهائی که بین دو کشور وجود دارد. مخالفت بنیانی، مخالفت با موجودیت است؛ یعنی دو کشوری که موجودیت یکدیگر را قبول ندارند. در مورد رژیم صهیونیستی وضع ما اینجوری است. ما موجودیت رژیم صهیونیستی را قبول نداریم؛ ما معتقدیم این رژیم یک رژیم جعلی است، یک رژیم تحمیلی است، یک عارضهی زشت در طبیعت منطقهی خاورمیانه است، که این عارضه هم بلاشک از بین خواهد رفت؛ یعنی تردیدی در این نیست که آن باقی نمیماند. به هر حال با هویت او، با موجودیت او مخالفیم. آن رژیم هم با موجودیت نظام اسلامی مخالف است. ایران را در صورتی که تحت کنترل یک نظام طاغوتی باشد، دوست دارند؛ اما با نظام اسلامی بشدت مخالفند. مخالفت بنیانی یعنی این.
در مورد آمریکا: نگاه ایالات متحدهی آمریکا به نظام اسلامی، نگاه نفی موجودیت است؛ این را در طول سالها کاملاً فهمیدیم. البته خودشان میگویند نخیر، تغییر رفتار. تغییر رفتاری که آنها میگویند، اگرچه همیشه هم روی آن پافشاری ندارند، معنایش نفی هویت است. یعنی آن رفتارهای اصلیای که شاخص اسلامی بودن است، باید تغییر پیدا کند. ما هم نگاهمان به آمریکا، نفی موجودیت استکباری آمریکاست؛ والّا رژیم آمریکا و دولت آمریکا یک کشوری است مثل بقیهی دولتها. استکباری بودن آمریکا، سلطهی جهانی بودن، ابرقدرتی آمریکا، از نظر ما مردود است؛ ما قبول نداریم. پس این شد مخالفت بنیانی. این مخالفت بنیانی هم گاهی اوقات فعال است، گاهی آرام است. ممکن است این مخالفت بنیانی را بعضی دیگر از کشورها هم در دنیا داشته باشند، بین ما و آنها این مخالفت وجود داشته باشد؛ اما این مخالفت، مخالفت فعال نیست؛ به دلائلی آرام است. دلائلی آنها دارند، ممکن است دلائلی ما داشته باشیم. مخالفت این دو دولت، مخالفت فعال است. پس این شد جبههی مخالف. این جبههی مخالف در حال حرکت به سمت ضعف و تنزل است. یعنی اگر با سی سال قبل از این مقایسه کنیم؛ مقایسه کنیم وضع سیاسی او را، وضع اقتصادی او را، وضع اجتماعی او را، نفوذ و حضور او را در دنیا، بوضوح خواهیم دید که تنزل کرده و رو به ضعف آمده است.
راجع به 2030 بنده برای خودم و عزیزان ولایت مدار متاسفم که چرا از روزی که اقا این مسئله را مطرح کردند همه به بررسی محتوای سند پرداختند و موضوع تا آنجا پیش رفت که مسئولین دولت گفتند اطلاعات اشتباه به رهبری داده اند!!!!! و ما پای این قضیه می ایستیم. تا خود آقا در دیدار اخیر با دانشجویان گفتند:
مسئلهی «استقلال» هم که من گفتم، خیلی مهم است. حالا همین مسئلهی ۲۰۳۰ -این قضیّهی سند ۲۰۳۰- از همین قبیل است؛ این مسئلهی استقلال است. حالا بعضیها میآیند میگویند آقا، مثلاً فرض کنیم ما تحفّظ دادهایم یا گفتهایم فلانچیزش را قبول نداریم؛ نه، بحث سر اینها نیست. فرض کنیم در این سند، هیچچیز واضح بیّنی هم که مخالف با اسلام باشد وجود نداشته باشد -که البتّه وجود دارد؛ آنهایی که خیال میکنند ما گزارش درست نگرفتهایم؛ نه، گزارشهای ما گزارشهای درستی است- حرف من این است که نظام آموزشی کشور نباید بیرون کشور نوشته بشود؛ حرف من این است. شما میگویید این مثلاً فرض کنید خلاف اسلام ندارد؛ داشته باشد یا نداشته باشد، اینجا ایران است، اینجا جمهوری اسلامی است، اینجا یک ملّت بزرگند. نظام آموزشی ما را چهار نفر در یونسکو یا سازمان ملل یا فلانجا بنشینند بنویسند؟ چرا؟ این همان مسئلهی استقلال است. استقلال ابعادش تا اینجاها است.
اینکه سطح تحلیل یک سند را ببریم در چارچوب استقلال فرهنگی کشور خودش خیلی مهم است که ایراد اساسی رهبری هم به 2030 همین بوده و هست.
البته ضرورت نقد متن 2030 را رد نمی کنم ولی خیلی مهم است که ما تحلیل خودمان را به آقا نزدیک کنیم و تا یک نفر گفت این رهبری هم اشتباه می کند چون اطلاعات غلط به او می دهند نگوییم راست می گوید!!! این هم از مظلومیت های ولی خداست که حتی طرفدارانش هم با دقت، اندیشه او را پی گیری نمی کنند.
من به همهی آن هستههای فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتّباً میگویم: هرکدام کار کنید؛ مستقل و بهقول میدان جنگ، آتشبهاختیار. البتّه در جنگ، قرارگاه مرکزی وجود دارد که دستور میدهد، امّا اگرچنانچه رابطهی قرارگاه قطع شد یا قرارگاه عیبی پیدا کرد، اینجا فرمانده دستورِ آتشبهاختیار میدهد. خب شما افسرهای جنگ نرمید -قرار شد شما افسران جوان جنگ نرم باشید- آنجایی که احساس میکنید دستگاه مرکزی اختلالی دارد و نمیتواند درست مدیریّت کند، آنجا آتشبهاختیارید؛ یعنی باید خودتان تصمیم بگیرید، فکر کنید، پیدا کنید، حرکت کنید، اقدام کنید.
گاهی اوقات انسان احساس میکند دستگاههای مرکزی فکر و فرهنگ و سیاست و مانند اینها دچار اختلالند، دچار تعطیلند؛ واقعاً آدم گاهی اوقات احساس میکند. حالا مثلاً فرض بفرمایید اینهمه ما مسئلهی فرهنگی در کشور داریم، مسائل مهم که شاید من بتوانم ده مسئلهی اصلیِ فرهنگی را بشمارم که اینها دچار مشکل است؛ فرض کنید مسئلهی سینما، یک مسئلهی مهم است، [یعنی] مسئلهی فرهنگی مهمّی است که سینمای کشور چه جوری اداره میشود، از کجا پشتیبانی میشود -حالا پشتیبانی خارجی هم پیدا میکنند برای فیلمها- ادارهی هنر کشور و سینما که چیز کوچکی نیست؛ مثلاً فرض کنید ده مسئلهی اینجوری میشود پیدا کرد، [امّا] ناگهان میبینید مثلاً فرض کنید اینکه فلان آهنگ قبل از افطار پخش بشود یا نشود، میشود مسئلهی اصلی؛ نامهنگاری میکنند! پیدا است که این دستگاه اختلال پیدا کرده که مسئلهی اصلی را از مسئلهی فرعی تشخیص نمیدهد و یک مسئلهی اصلاً بیاعتبارِ بیاهمّیّت فرعی را بهعنوان یک مسئلهی اصلی، درشت میکنند. وقتی اینجوری دستگاههای مرکزی اختلال دارند، آنوقت اینجا جای همان آتشبهاختیاری است که عرض کردم.